بی خانمان - جلد 1
نویسنده:
هکتور مالو
مترجم:
افسون مهدویان
امتیاز دهید
بی خانمان - جلد 2:
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=46876
آغاز داستان:
من یک بچه سر راهی هستم. اما تا هشت سالگی خیال می کردم، مثل بچه های دیگر، مادر دارم. چون وقتی گریه می کردم، زنی می آمد و چنان با مهربانی مرا در آغوش می گرفت و می فشرد که اشک هایم بند می آمد. همیشه قبل از آنکه بخوابم زنی می آمد و مرا می بوسید. وقتی باد دسامبر برف را به شیشه ها می کوبید، آن زن پاهای مرا در دست هایش می گرفت تا گرم شود و همان موقع برایم آواز می خواند. هنوز هم چند کلمه از آن ترانه ها و آهنگ ها در خاطرم مانده است. وقتی گاومان را برای چرا به علفزار و خلنگ زارها می بردم و توفان و باران غافلگیرم می کرد، آن زن دوان دوان خودش را به من رساند و مرا زیر دامن پشمی اش پناه داد. سروشانه هایم را به دقت زیر دامنش می گرفت و به خانه برمی گرداند. اگر با دوستانم دعوا می کردم، کاری می کرد تا حرفهای دلم را به او بگویم. سپس با حرفهای دلنشینش مرا دلداری می داد و میگفت حق با توست. به خاطر همه اینها و به خاطر طرز حرف زدنش با من، به خاطر طرز نگاه کردنش، به خاطر نوازش هایش، به خاطر ملایمتی که در سرزنش هایش بود و به خاطر خیلی چیزهای دیگر، خیال می کردم که او مادرم است. اما اتفاقی افتاد که فهمیدم او فقط دایه ی من است...
بیشتر
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=46876
آغاز داستان:
من یک بچه سر راهی هستم. اما تا هشت سالگی خیال می کردم، مثل بچه های دیگر، مادر دارم. چون وقتی گریه می کردم، زنی می آمد و چنان با مهربانی مرا در آغوش می گرفت و می فشرد که اشک هایم بند می آمد. همیشه قبل از آنکه بخوابم زنی می آمد و مرا می بوسید. وقتی باد دسامبر برف را به شیشه ها می کوبید، آن زن پاهای مرا در دست هایش می گرفت تا گرم شود و همان موقع برایم آواز می خواند. هنوز هم چند کلمه از آن ترانه ها و آهنگ ها در خاطرم مانده است. وقتی گاومان را برای چرا به علفزار و خلنگ زارها می بردم و توفان و باران غافلگیرم می کرد، آن زن دوان دوان خودش را به من رساند و مرا زیر دامن پشمی اش پناه داد. سروشانه هایم را به دقت زیر دامنش می گرفت و به خانه برمی گرداند. اگر با دوستانم دعوا می کردم، کاری می کرد تا حرفهای دلم را به او بگویم. سپس با حرفهای دلنشینش مرا دلداری می داد و میگفت حق با توست. به خاطر همه اینها و به خاطر طرز حرف زدنش با من، به خاطر طرز نگاه کردنش، به خاطر نوازش هایش، به خاطر ملایمتی که در سرزنش هایش بود و به خاطر خیلی چیزهای دیگر، خیال می کردم که او مادرم است. اما اتفاقی افتاد که فهمیدم او فقط دایه ی من است...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بی خانمان - جلد 1